دفتر سوم از كتاب مثنوى
شنيدن دقوقى در ميان نماز افغان آن كشتى كى غرق خواست شدن
آن دقوقى در امامت كرد ساز و آن جماعت در پى او در قيام ناگهان چشمش سوى دريا فتاد در ميان موج ديد او كشتيى هم شب و هم ابر و هم موج عظيم تند بادى همچو عزرائيل خاست اهل كشتى از مهابت كاسته دستها در نوحه بر سر مي زدند با خدا با صد تضرع آن زمان سر برهنه در سجود آنها كه هيچ گفته كه بي فايده ست اين بندگى از همه اوميد ببريده تمام زاهد و فاسق شد آن دم متقى نه ز چپشان چاره بود و نه ز راست در دعا ايشان و در زارى و آه ديو آن دم از عداوت بين بين مرگ و جسك اى اهل انكار و نفاق چشمتان تر باشد از بعد خلاص يادتان نايد كه روزى در خطر اين همي آمد ندا از ديو ليك اين همي آمد ندا از ديو ليك اندر آن ساحل در آمد در نماز اينت زيبا قوم و بگزيده امام چون شنيد از سوى دريا داد داد در قضا و در بلا و زشتيى اين سه تاريكى و از غرقاب بيم موجها آشوفت اندر چپ و راست نعره وا ويلها برخاسته كافر و ملحد همه مخلص شدند عهدها و نذرها كرده بجان رويشان قبله نديد از پيچ پيچ آن زمان ديده در آن صد زندگى دوستان و خال و عم بابا و مام همچو در هنگام جان كندن شقى حيله ها چون مرد هنگام دعاست بر فلك زيشان شده دود سياه بانگ زد كاى سگ پرستان علتين عاقبت خواهد بدن اين اتفاق كه شويد از بهر شهوت ديو خاص دستتان بگرفت يزدان از قدر اين سخن را نشنود جز گوش نيك اين سخن را نشنود جز گوش نيك