دفتر سوم از كتاب مثنوى
دعا و شفاعت دقوقى در خلاص كشتي
چون دقوقى آن قيامت را بديد گفت يا رب منگر اندر فعلشان خوش سلامتشان به ساحل با زبر اى كريم و اى رحيم سرمدى اى بداده رايگان صد چشم و گوش پيش از استحقاق بخشيده عطا اى عظيم از ما گناهان عظيم ما ز آز و حرص خود را سوختيم حرمت آن كه دعا آموختى همچنين مي رفت بر لفظش دعا اشك مي رفت از دو چشمش و آن دعا آن دعاى بى خودان خود ديگرست آن دعا حق مي كند چون او فناست واسطه ى مخلوق نه اندر ميان بندگان حق رحيم و بردبار مهربان بي رشوتان ياري گران هين بجو اين قوم را اى مبتلا رست كشتى از دم آن پهلوان كه مگر بازوى ايشان در حذر پا رهاند روبهان را در شكار پا رهاند روبهان را در شكار رحم او جوشيد و اشك او دويد دستشان گير اى شه نيكو نشان اى رسيده دست تو در بحر و بر در گذار از بدسگالان اين بدى بى ز رشوت بخش كرده عقل و هوش ديده از ما جمله كفران و خطا تو توانى عفو كردن در حريم وين دعا را هم ز تو آموختيم در چنين ظلمت چراغ افروختى آن زمان چون مادران با وفا بى خود از وى مى بر آمد بر سما آن دعا زو نيست گفت داورست آن دعا و آن اجابت از خداست بي خبر زان لابه كردن جسم و جان خوى حق دارند در اصلاح كار در مقام سخت و در روز گران هين غنيمت دارشان پيش از بلا واهل كشتى را بجهد خود گمان بر هدف انداخت تيرى از هنر و آن زدم دانند روباهان غرار و آن زدم دانند روباهان غرار