دفتر اول از كتاب مثنوى
ملاقات پادشاه با آن ولى كه در خوابش نمودند
دست بگشاد و كنارانش گرفت دست و پيشانيش بوسيدن گرفت پرس پرسان مي كشيدش تا بصدر گفت اى نور حق و دفع حرج اى لقاى تو جواب هر سوال ترجمانى هرچه ما را در دلست مرحبا يا مجتبى يا مرتضى انت مولي القوم من لا يشتهى چون گذشت آن مجلس و خوان كرم چون گذشت آن مجلس و خوان كرم همچو عشق اندر دل و جانش گرفت وز مقام و راه پرسيدن گرفت گفت گنجى يافتم آخر بصبر معني الصبر مفتاح الفرج مشكل از تو حل شود بي قيل و قال دستگيرى هر كه پايش در گلست ان تغب جاء القضا ضاق الفضا قد ردى كلا لن لم ينته دست او بگرفت و برد اندر حرم دست او بگرفت و برد اندر حرم