دفتر سوم از كتاب مثنوى
دعا و شفاعت دقوقى در خلاص كشتي
عشقها با دم خود بازند كين روبها پا را نگه دار از كلوخ ما چو روباهان و پاى ما كرام حيله ى باريك ما چون دم ماست دم بجنبانيم ز استدلال و مكر طالب حيرانى خلقان شديم تا بافسون مالك دلها شويم در گوى و در چهى اى قلتبان چون به بستانى رسى زيبا و خوش اى مقيم حبس چار و پنج و شش اى چو خربنده حريف كون خر چون ندادت بندگى دوست دست در هواى آنك گويندت زهى روبها اين دم حيلت را بهل در پناه شير كم نايد كباب تو دلا منظور حق آنگه شوى حق همي گويد نظرمان در دلست تو همي گويى مرا دل نيز هست در گل تيره يقين هم آب هست زانك گر آبست مغلوب گلست زانك گر آبست مغلوب گلست مي رهاند جان ما را در كمين پا چو نبود دم چه سود اى چشم شوخ مي رهاندمان ز صدگون انتقام عشقها بازيم با دم چپ و راست تا كه حيران ماند از ما زيد و بكر دست طمع اندر الوهيت زديم اين نمي بينيم ما كاندر گويم دست وا دار از سبال ديگران بعد از آن دامان خلقان گير و كش نغز جايى ديگران را هم بكش بوسه گاهى يافتى ما را ببر ميل شاهى از كجاات خاستست بسته اى در گردن جانت زهى وقف كن دل بر خداوندان دل روبها تو سوى جيفه كم شتاب كه چو جزوى سوى كل خود روى نيست بر صورت كه آن آب و گلست دل فراز عرش باشد نه به پست ليك زان آبت نشايد آب دست پس دل خود را مگو كين هم دلست پس دل خود را مگو كين هم دلست