دفتر اول از كتاب مثنوى
ترجيح نهادن شير جهد را بر توكل
گفت شير آرى ولى رب العباد پايه پايه رفت بايد سوى بام پاى دارى چون كنى خود را تو لنگ خواجه چون بيلى به دست بنده داد دست همچون بيل اشارتهاى اوست چون اشارتهاش را بر جان نهى پس اشارتهاى اسرارت دهد حاملى محمول گرداند ترا قابل امر ويى قايل شوى سعى شكر نعمتش قدرت بود شكر قدرت قدرتت افزون كند جبر تو خفتن بود در ره مخسپ هان مخسپ اى كاهل بي اعتبار تا كه شاخ افشان كند هر لحظه باد جبر و خفتن درميان ره زنان ور اشارتهاش را بينى زنى اين قدر عقلى كه دارى گم شود زانك بي شكرى بود شوم و شنار گر توكل مي كنى در كار كن گر توكل مي كنى در كار كن نردبانى پيش پاى ما نهاد هست جبرى بودن اينجا طمع خام دست دارى چون كنى پنهان تو چنگ بى زبان معلوم شد او را مراد آخرانديشى عبارتهاى اوست در وفاى آن اشارت جان دهى بار بر دارد ز تو كارت دهد قابلى مقبول گرداند ترا وصل جويى بعد از آن واصل شوى جبر تو انكار آن نعمت بود جبر نعمت از كفت بيرون كند تا نبينى آن در و درگه مخسپ جز به زير آن درخت ميوه دار بر سر خفته بريزد نقل و زاد مرغ بي هنگام كى يابد امان مرد پندارى و چون بينى زنى سر كه عقل از وى بپرد دم شود مي برد بي شكر را در قعر نار كشت كن پس تكيه بر جبار كن كشت كن پس تكيه بر جبار كن