دفتر سوم از كتاب مثنوى
شنيدن داود عليه السلام سخن هر دو خصم وسال كردن از مدعى عليه
چونك داود نبى آمد برون مدعى گفت اى نبى الله داد كشت گاوم را بپرسش كه چرا گفت داودش بگو اى بوالكرم هين پراكنده مگو حجت بيار گفت اى داود بودم هفت سال اين همي جستم ز يزدان كاى خدا مرد و زن بر ناله من واقف اند تو بپرس از هر كه خواهى اين خبر هم هويدا پرس و هم پنهان ز خلق بعد اين جمله دعا و اين فغان چشم من تاريك شد نه بهر لوت كشتم آن را تا دهم در شكر آن كشتم آن را تا دهم در شكر آن گفت هين چونست اين احوال چون گاو من در خانه او در فتاد گاو من كشت او بيان كن ماجرا چون تلف كردى تو ملك محترم تا به يك سو گردد اين دعوى و كار روز و شب اندر دعا و در سال روزيى خواهم حلال و بى عنا كودكان اين ماجرا را واصف اند تا بگويد بى شكنجه بى ضرر كه چه مي گفت اين گداى ژنده دلق گاوى اندر خانه ديدم ناگهان شادى آن كه قبول آمد قنوت كه دعاى من شنود آن غيب دان كه دعاى من شنود آن غيب دان