دفتر سوم از كتاب مثنوى
حكم كردن داود بر صاحب گاو كى از سر گاو برخيز و تشنيع صاحب گاو بر داود عليه السلام
گفت داودش خمش كن رو بهل چون خدا پوشيد بر تو اى جوان گفت وا ويلى چه حكمست اين چه داد رفته است آوازه ى عدلت چنان بر سگان كور اين استم نرفت همچنين تشنيع مي زد برملا همچنين تشنيع مي زد برملا اين مسلمان را ز گاوت كن بحل رو خمش كن حق ستارى بدان از پى من شرع نو خواهى نهاد كه معطر شد زمين و آسمان زين تعدى سنگ و كه بشكافت تفت كالصلا هنگام ظلمست الصلا كالصلا هنگام ظلمست الصلا