دفتر سوم از كتاب مثنوى
برون رفتن به سوى آن درخت
چون برون رفتند سوى آن درخت تا گناه و جرم او پيدا كنم گفت اى سگ جد او را كشته اى خواجه را كشتى و بردى مال او آن زنت او را كنيزك بوده است هر چه زو زاييد ماده يا كه نر تو غلامى كسب و كارت ملك اوست خواجه را كشتى باستم زار زار كارد از اشتاب كردى زير خاك نك سرش با كارد در زير زمين نام اين سگ هم نبشته كارد بر همچنان كردند چون بشكافتند ولوله در خلق افتاد آن زمان بعد از آن گفتش بيا اى دادخواه بعد از آن گفتش بيا اى دادخواه گفت دستش را سپس بنديد سخت تا لواى عدل بر صحرا زنم تو غلامى خواجه زين رو گشته اى كرد يزدان آشكارا حال او با همين خواجه جفا بنموده است ملك وارث باشد آنها سر بسر شرع جستى شرع بستان رو نكوست هم برينجا خواجه گويان زينهار از خيالى كه بديدى سهمناك باز كاويد اين زمين را همچنين كرد با خواجه چنين مكر و ضرر در زمين آن كارد و سر را يافتند هر يكى زنار ببريد از ميان داد خود بستان بدان روى سياه داد خود بستان بدان روى سياه