دفتر سوم از كتاب مثنوى
بيان آنك نفس آدمى بجاى آن خونيست كى مدعى گاو گشته بود و آن گاو كشنده عقلست و داود حقست يا شيخ كى نايب حق است كى بقوت و يارى او تواند ظالم را كشتن و توانگر شدن به روزى بي كسب و بي حساب
هر خسى دعوى داودى كند از صيادى بشنود آواز طير نقد را از نقل نشناسد غويست رسته و بر بسته پيش او يكيست اين چنين كس گر ذكى مطلقست هين ازو بگريز چون آهو ز شير هين ازو بگريز چون آهو ز شير هر كه بى تمييز كف در وى زند مرغ ابله مي كند آن سوى سير هين ازو بگريز اگر چه معنويست گر يقين دعوى كند او در شكيست چونش اين تمييز نبود احمقست سوى او مشتاق اى دانا دلير سوى او مشتاق اى دانا دلير