دفتر سوم از كتاب مثنوى
گريختن عيسى عليه السلام فراز كوه از احمقان
گفت حكمت چيست كنجا اسم حق آن همان رنجست و اين رنجى چرا گفت رنج احمقى قهر خداست ابتلا رنجيست كان رحم آورد آنچ داغ اوست مهر او كرده است ز احمقان بگريز چون عيسى گريخت اندك اندك آب را دزدد هوا گرميت را دزدد و سردى دهد آن گريز عيسى نه از بيم بود زمهرير ار پر كند آفاق را زمهرير ار پر كند آفاق را سود كرد اينجا نبود آن را سبق او نشد اين را و آن را شد دوا رنج و كورى نيست قهر آن ابتلاست احمقى رنجيست كان زخم آورد چاره اى بر وى نيارد برد دست صحبت احمق بسى خونها كه ريخت دين چنين دزدد هم احمق از شما همچو آن كو زير كون سنگى نهد آمنست او آن پى تعليم بود چه غم آن خورشيد با اشراق را چه غم آن خورشيد با اشراق را