دفتر سوم از كتاب مثنوى
قصه ى اهل سبا و حماقت ايشان و اثر ناكردن نصيحت انبيا در احمقان
مرغ مرده ى خشك وز زخم كلاغ زان همي خوردند چون از صيد شير هر سه زان خوردند و بس فربه شدند آنچنان كز فربهى هر يك جوان با چنين گبزى و هفت اندام زفت راه مرگ خلق ناپيدا رهيست نك پياپى كاروانها مقتفى بر در ار جويى نيابى آن شكاف بر در ار جويى نيابى آن شكاف استخوانها زار گشته چون پناغ هر يكى از خوردنش چون پيل سير چون سه پيل بس بزرگ و مه شدند در نگنجيدى ز زفتى در جهان از شكاف در برون جستند و رفت در نظر نايد كه آن بي جا رهيست زين شكاف در كه هست آن مختفى سخت ناپيدا و زو چندين زفاف سخت ناپيدا و زو چندين زفاف