دفتر سوم از كتاب مثنوى
شرح آن كور دوربين و آن كر تيزشنو و آن برهنه دراز دامن
صد هزاران فضل داند از علوم داند او خاصيت هر جوهرى كه همي دانم يجوز و لايجوز اين روا و آن ناروا دانى وليك قيمت هر كاله مي دانى كه چيست سعدها و نحسها دانسته اى جان جمله علمها اينست اين آن اصول دين بدانستى وليك از اصولينت اصول خويش به از اصولينت اصول خويش به جان خود را مي نداند آن ظلوم در بيان جوهر خود چون خرى خود ندانى تو يجوزى يا عجوز تو روا يا ناروايى بين تو نيك قيمت خود را ندانى احمقيست ننگرى سعدى تو يا ناشسته اى كه بدانى من كيم در يوم دين بنگر اندر اصل خود گر هست نيك كه بدانى اصل خود اى مرد مه كه بدانى اصل خود اى مرد مه