دفتر سوم از كتاب مثنوى
آمدن پيغامبران حق به نصيحت اهل سبا
سيزده پيغامبر آنجا آمدند كه هله نعمت فزون شد شكر كو شكر منعم واجب آيد در خرد هين كرم بينيد وين خود كس كند سر ببخشد شكر خواهد سجده اى قوم گفته شكر ما را برد غول ما چنان پژمرده گشتيم ازعطا ما نمي خواهيم نعمتها و باغ انبيا گفتند در دل علتيست نعمت از وى جملگى علت شود چند خوش پيش تو آمد اى مصر تو عدو اين خوشيها آمدى هر كه اوشد آشنا و يار تو هر كه او بيگانه باشد با تو هم اين هم از تاثير آن بيماريست دفع آن علت ببايد كرد زود هر خوشى كايد به تو ناخوش شود كيمياى مرگ و جسكست آن صفت بس غدايى كه ز وى دل زنده شد بس عزيزى كه بناز اشكار شد بس عزيزى كه بناز اشكار شد گم رهان را جمله رهبر مي شدند مركب شكر ار بخسپد حركوا ورنه بگشايد در خشم ابد كز چنين نعمت به شكرى بس كند پا ببخشد شكر خواهد قعده اى ما شديم از شكر و از نعمت ملول كه نه طاعتمان خوش آيد نه خطا ما نمي خواهيم اسباب و فراغ كه از آن در حق شناسى آفتيست طعمه در بيمار كى قوت شود جمله ناخوش گشت و صاف او كدر گشت ناخوش هر چه بر وى كف زدى شد حقير و خوار در ديدار تو پيش تو او بس مه است و محترم زهر او در جمله جفتان ساريست كه شكر با آن حدث خواهد نمود آب حيوان گر رسد آتش شود مرگ گردد زان حياتت عاقبت چون بيامد در تن تو گنده شد چون شكارت شد بر تو خوار شد چون شكارت شد بر تو خوار شد