دفتر سوم از كتاب مثنوى
آمدن پيغامبران حق به نصيحت اهل سبا
آشنايى عقل با عقل از صفا آشنايى نفس با هر نفس پست زانك نفسش گرد علت مي تند گر نخواهى دوست را فردا نفير از سموم نفس چون با علتى گر بگيرى گوهرى سنگى شود ور بگيرى نكته ى بكرى لطيف كه من اين را بس شنيدم كهنه شد چيز ديگر تازه و نو گفته گير دفع علت كن چو علت خو شود تا كه از كهنه برآرد برگ نو ما طبيبانيم شاگردان حق آن طبيبان طبيعت ديگرند ما به دل بى واسطه خوش بنگريم آن طبيبان غذااند و ثمار ما طبيبان فعاليم و مقال كين چنين فعلى ترا نافع بود اينچنين قولى ترا پيش آورد آن طبيبان را بود بولى دليل دست مزدى مى نخواهيم از كسى دست مزدى مى نخواهيم از كسى چون شود هر دم فزون باشد ولا تو يقين مي دان كه دم دم كمترست معرفت را زود فاسد مي كند دوستى با عاقل و با عقل گير هر چه گيرى تو مرض را آلتى ور بگيرى مهر دل جنگى شود بعد دركت گشت بي ذوق و كثيف چيز ديگر گو بجز آن اى عضد باز فردا زان شوى سير و نفير هرحديثى كهنه پيشت نو شود بشكفاند كهنه صد خوشه ز گو بحر قلزم ديد ما را فانفلق كه به دل از راه نبضى بنگرند كز فراست ما به عالى منظريم جان حيوانى بديشان استوار ملهم ما پرتو نور جلال و آنچنان فعلى ز ره قاطع بود و آنچنان قولى ترا نيش آورد وين دليل ما بود وحى جليل دست مزد ما رسد از حق بسى دست مزد ما رسد از حق بسى