دفتر سوم از كتاب مثنوى
معجزه خواستن قوم از پيغامبران
قوم گفتند اى گروه مدعى چون شما بسته همين خواب و خوريد چون شما در دام اين آب و گليد حب جاه و سرورى دارد بر آن ما نخواهيم اين چنين لاف و دروغ انبيا گفتند كين زان علتست دعوى ما را شنيديت و شما امتحانست اين گهر مر خلق را هر كه گويد كو گوا گفتش گواست آفتابى در سخن آمد كه خيز تو بگويى آفتابا كو گواه روز روشن هر كه او جويد چراغ ور نمي بينى گمانى برده اى كورى خود را مكن زين گفت فاش در ميان روز گفتن روز كو صبر و خاموشى جذوب رحمتست انصتوا بپذير تا بر جان تو گر نخواهى نكس پيش اين طبيب گفت افزون را تو بفروش و بخر تا ثناى تو بگويد فضل هو تا ثناى تو بگويد فضل هو كو گواه علم طب و نافعى همچو ما باشيد در ده مي چريد كى شما صياد سيمرغ دليد كه شمارد خويش از پيغامبران كردن اندر گوش و افتادن بدوغ مايه ى كورى حجاب ريتست مي نبينيد اين گهر در دست ما ماش گردانيم گرد چشمها كو نمي بيند گهر حبس عماست كه بر آمد روز بر جه كم ستيز گويدت اى كور از حق ديده خواه عين جستن كوريش دارد بلاغ كه صباحست و تو اندر پرده اى خامش و در انتظار فضل باش خويش رسوا كردنست اى روزجو وين نشان جستن نشان علتست آيد از جانان جزاى انصتوا بر زمين زن زر و سر را اى لبيب بذل جان و بذل جاه و بذل زر كه حسد آرد فلك بر جاه تو كه حسد آرد فلك بر جاه تو