دفتر سوم از كتاب مثنوى
حكايت خرگوشان كى خرگوشى راپيش پيل فرستادند كى بگو كى من رسول ماه آسمانم پيش تو كى ازين چشمه آب حذر كن چنانك در كتاب كليله تمام گفته است
اين بدان ماند كه خرگوشى بگفت كز رمه ى پيلان بر آن چشمه ى زلال جمله محروم و ز خوف از چشمه دور از سر كه بانگ زد خرگوش زال كه بيا رابع عشر اى شاه پيل شاه پيلا من رسولم پيش بيست ماه مي گويد كه اى پيلان رويد ورنه منتان كور گردانم ستم ترك اين چشمه بگوييد و رويد نك نشان آنست كاندر چشمه ماه آن فلان شب حاضر آ اى شاه پيل چونك هفت و هشت از مه بگذريد چونك زد خرطوم پيل آن شب درآب پيل باور كرد از وى آن خطاب مانه زان پيلان گوليم اى گروه انبيا گفتند آوه پند جان انبيا گفتند آوه پند جان من رسول ماهم و با ماه جفت جمله نخجيران بدند اندر وبال حيله اى كردند چون كم بود زور سوى پيلان در شب غره ى هلال تا درون چشمه يابى اين دليل بر رسولان بند و زجر و خشم نيست چشمه آن ماست زين يكسو شويد گفتم از گردن برون انداختم تا ز زخم تيغ مه آمن شويد مضطرب گردد ز پيل آب خواه تا درون چشمه يابى زين دليل شاه پيل آمد ز چشمه مي چريد مضطرب شد آب ومه كرد اضطراب چون درون چشمه مه كرد اضطراب كه اضطراب ماه آردمان شكوه سخت تر كرد اى سفيهان بندتان سخت تر كرد اى سفيهان بندتان