دفتر سوم از كتاب مثنوى
جواب گفتن انبيا طعن ايشان را و مثل زدن ايشان را
اى دريغا كه دوا در رنجتان ظلمت افزود اين چراغ آن چشم را چه رئيسى جست خواهيم از شما چه شرف يابد ز كشتى بحر در اى دريغ آن ديده ى كور و كبود ز آدمى كه بود بى مثل و نديد چشم ديوانه بهارش دى نمود اى بسا دولت كه آيد گاه گاه اى بسا معشوق كايد ناشناخت اين غلط ده ديده را حرمان ماست چون بت سنگين شما را قبله شد چون بشايد سنگتان انباز حق پشه ى مرده هما را شد شريك يا مگر مرده تراشيده ى شماست عاشق خويشيد و صنعت كرد خويش نه در آن دم دولتى و نعمتى گرد سر گردان بود آن دم مار آنچنان گويد حكيم غزنوى كم فضولى كن تو در حكم قدر شد مناسب عضوها و ابدانها شد مناسب عضوها و ابدانها گشت زهر قهر جان آهنجتان چون خدا بگماشت پرده ى خشم را كه رياستمان فزونست از سما خاصه كشتيى ز سرگين گشته پر آفتابى اندرو ذره نمود ديده ابليس جز طينى نديد زان طرف جنبيد كو را خانه بود پيش بي دولت بگردد او ز راه پيش بدبختى نداند عشق باخت وين مقلب قلب را س القضاست لعنت و كورى شما را ظله شد چون نشايد عقل و جان همراز حق چون نشايد زنده همراز مليك پشه ى زنده تراشيده ى خداست دم ماران را سر مارست كيش نه در آن سر راحتى و لذتى لايق اند و درخورند آن هر دو يار در الهي نامه گر خوش بشنوى درخور آمد شخص خر با گوش خر شد مناسب وصفها با جانها شد مناسب وصفها با جانها