دفتر سوم از كتاب مثنوى
حكايت آن دزد كى پرسيدند چه مي كنى نيم شب در بن اين ديوار گفت دهل مي زنم
اين مثل بشنو كه شب دزدى عنيد نيم بيدارى كه او رنجور بود رفت بر بام و فرو آويخت سر خير باشد نيمشب چه مي كنى در چه كارى گفت مي كوبم دهل گفت فردا بشنوى اين بانگ را آن دروغست و كژ و بر ساخته آن دروغست و كژ و بر ساخته در بن ديوار حفره مي بريد طقطق آهسته اش را مي شنود گفت او را در چه كارى اى پدر تو كيى گفتا دهل زن اى سنى گفت كو بانگ دهل اى بوسبل نعره يا حسرتا وا ويلتا سر آن كژ را تو هم نشناخته سر آن كژ را تو هم نشناخته