دفتر سوم از كتاب مثنوى
معنى حزم و مثال مرد حازم
يا به حال اولينان بنگريد حزم چه بود در دو تدبير احتياط آن يكى گويد درين ره هفت روز آن دگر گويد دروغست اين بران حزم آن باشد كه بر گيرى تو آب گر بود در راه آب اين را بريز اى خليفه زادگان دادى كنيد آن عدوى كز پدرتان كين كشيد آن شه شطرنج دل را مات كرد چند جا بندش گرفت اندر نبرد اينچنين كردست با آن پهلوان مادر و باباى ما را آن حسود كردشان آنجا برهنه و زار و خوار كه ز اشك چشم او روييد نبت تو قياسى گير طراريش را الحذر اى گل پرستان از شرش كو همي بيند شما را از كمين دايما صياد ريزد دانه ها هر كجا دانه بديدى الحذر زانك مرغى كو بترك دانه كرد زانك مرغى كو بترك دانه كرد يا سوى آخر بحزمى در پريد از دو آن گيرى كه دورست از خباط نيست آب و هست ريگ پاي سوز كه بهر شب چشمه اى بينى روان تا رهى از ترس و باشى بر صواب ور نباشد واى بر مرد ستيز حزم بهر روز ميعادى كنيد سوى زندانش ز عليين كشيد از بهشتش سخره ى آفات كرد تا بكشتى در فكندش روي زرد سست سستش منگريد اى ديگران تاج و پيرايه بچالاكى ربود سالها بگريست آدم زار زار كه چرا اندر جريده ى لاست ثبت كه چنان سرور كند زو ريش را تيغ لا حولى زنيد اندر سرش كه شما او را نمي بينيد هين دانه پيدا باشد و پنهان دغا تا نبندد دام بر تو بال و پر دانه از صحراى بى تزوير خورد دانه از صحراى بى تزوير خورد