دفتر سوم از كتاب مثنوى
منع كردن انبيا را از نصيحت كردن و حجت آوردن جبريانه
قوم گفتند اى نصوحان بس بود قفل بر دلهاى ما بنهاد حق نقش ما اين كرد آن تصويرگر سنگ را صد سال گويى لعل شو خاك را گويى صفات آب گير خالق افلاك او و افلاكيان آسمان را داد دوران و صفا كى تواند آسمان دردى گزيد قسمتى كردست هر يك را رهى قسمتى كردست هر يك را رهى اينچ گفتيد ار درين ده كس بود كس نداند برد بر خالق سبق اين نخواهد شد بگفت و گو دگر كهنه را صد سال گويى باش نو آب را گويى عسل شو يا كه شير خالق آب و تراب و خاكيان آب و گل را تيره رويى و نما كى تواند آب و گل صفوت خريد كى كهى گردد بجهدى چون كهى كى كهى گردد بجهدى چون كهى