دفتر سوم از كتاب مثنوى
مكرر كردن كافران حجتهاى جبريانه را
قوم گفتند اى گروه اين رنج ما سالها گفتيد زين افسون و پند گر دوا را اين مرض قابل بدى سده چون شد آب نايد در جگر لاجرم آماس گيرد دست و پا لاجرم آماس گيرد دست و پا نيست زان رنجى كه بپذيرد دوا سخت تر مي گشت زان هر لحظه بند آخر از وى ذره اى زايل شدى گر خورد دريا رود جايى دگر تشنگى را نشكند آن استقا تشنگى را نشكند آن استقا