دفتر سوم از كتاب مثنوى
باز جواب انبيا عليهم السلام ايشان را
انبيا گفتند نوميدى بدست از چنين محسن نشايد نااميد اى بسا كارا كه اول صعب گشت بعد نوميدى بسى اوميدهاست خود گرفتم كه شما سنگين شديت هيچ ما را با قبولى كار نيست او بفرمودستمان اين بندگى جان براى امر او داريم ما غير حق جان نبى را يار نيست مزد تبليغ رسالاتش ازوست ما برين درگه ملولان نيستيم دل فرو بسته و ملول آنكس بود دلبر و مطلوب با ما حاضرست در دل ما لاله زار و گلشنيست دايما تر و جوانيم و لطيف پيش ما صد سال و يكساعت يكيست آن دراز و كوتهى در جسمهاست سيصد و نه سال آن اصحاب كهف وانگهى بنمودشان يك روز هم چون نباشد روز و شب يا ماه و سال چون نباشد روز و شب يا ماه و سال فضل و رحمتهاى بارى بي حدست دست در فتراك اين رحمت زنيد بعد از آن بگشاده شد سختى گذشت از پس ظلمت بسى خورشيدهاست قفلها بر گوش و بر دل بر زديت كار ما تسليم و فرمان كردنيست نيست ما را از خود اين گويندگى گر به ريگى گويد او كاريم ما با قبول و رد خلقش كار نيست زشت و دشمن رو شديم از بهر دوست تا ز بعد راه هر جا بيستيم كز فراق يار در محبس بود در نثار رحمتش جان شاكرست پيرى و پژمردگى را راه نيست تازه و شيرين و خندان و ظريف كه دراز و كوته از ما منفكيست آن دراز و كوته اندر جان كجاست پيششان يك روز بى اندوه و لهف كه به تن باز آمد ارواح از عدم كى بود سيرى و پيرى و ملال كى بود سيرى و پيرى و ملال