دفتر سوم از كتاب مثنوى
نوميد شدن انبيا از قبول و پذيراى منكران قوله حتى اذا استياس الرسل
انبيا گفتند با خاطر كه چند چند كوبيم آهن سردى ز غى جنبش خلق از قضا و وعده است نفس اول راند بر نفس دوم ليك هم مي دان و خر مي ران چو تير تو نمي دانى كزين دو كيستى چون نهى بر پشت كشتى بار را تو نمي دانى كه از هر دو كيى گر بگويى تا ندانم من كيم من درين ره ناجيم يا غرقه ام من نخواهم رفت اين ره با گمان هيچ بازرگانيى نايد ز تو تاجر ترسنده طبع شيشه جان بل زيان دارد كه محرومست و خوار چونك بر بوكست جمله كارها نيست دستورى بدينجا قرع باب نيست دستورى بدينجا قرع باب مي دهيم اين را و آن را وعظ و پند در دميدن در قفض هين تا بكى تيزى دندان ز سوز معده است ماهى از سر گنده باشد نه ز دم چونك بلغ گفت حق شد ناگزير جهد كن چندانك بينى چيستى بر توكل مي كنى آن كار را غرقه اى اندر سفر يا ناجيى بر نخواهم تاخت در كشتى و يم كشف گردان كز كدامين فرقه ام بر اميد خشك همچون ديگران زانك در غيبست سر اين دو رو در طلب نه سود دارد نه زيان نور او يابد كه باشد شعله خوار كار دين اولى كزين يابى رها جز اميد الله اعلم بالصواب جز اميد الله اعلم بالصواب