دفتر سوم از كتاب مثنوى
بيان آنك ايمان مقلد خوفست و رجا
داعى هر پيشه اوميدست و بوك بامدادان چون سوى دكان رود بوك روزى نبودت چون مي روى خوف حرمان ازل در كسب لوت گويى گرچه خوف حرمان هست پيش هست در كوشش اميدم بيشتر پس چرا در كار دين اى بدگمان يا نديدى كاهل اين بازار ما زين دكان رفتن چه كانشان رو نمود آتش آن را رام چون خلخال شد آهن آن را رام شد چون موم شد آهن آن را رام شد چون موم شد گرچه گردنشان ز كوشش شد چو دوك بر اميد و بوك روزى مي دود خوف حرمان هست تو چونى قوى چون نكردت سست اندر جست و جوت هست اندر كاهلى اين خوف بيش دارم اندر كاهلى افزون خطر دامنت مي گيرد اين خوف زيان در چه سودند انبيا و اوليا اندرين بازار چون بستند سود بحر آن را رام شد حمال شد باد آن را بنده و محكوم شد باد آن را بنده و محكوم شد