دفتر سوم از كتاب مثنوى
دويدن آن شخص به سوى موسى به زنهار چون از خروس خبر مرگ خود شنيد
چون شنيد اينها دوان شد تيز و تفت رو همي ماليد در خاك او ز بيم گفت رو بفروش خود را و بره بر مسلمانان زيان انداز تو من درون خشت ديدم اين قضا عاقل اول بيند آخر را بدل باز زارى كرد كاى نيكوخصال از من آن آمد كه بودم ناسزا گفت تيرى جست از شست اى پسر ليك در خواهم ز نيكوداورى چونك ايمان برده باشى زنده اى هم در آن دم حال بر خواجه بگشت شورش مرگست نه هيضه ى طعام چار كس بردند تا سوى وثاق پند موسى نشنوى شوخى كنى شرم نايد تيغ را از جان تو شرم نايد تيغ را از جان تو بر در موسى كليم الله رفت كه مرا فرياد رس زين اى كليم چونك استا گشته اى بر جه ز چه كيسه و هميانها را كن دوتو كه در آيينه عيان شد مر ترا اندر آخر بيند از دانش مقل مر مرا در سر مزن در رو ممال ناسزايم را تو ده حسن الجزا نيست سنت كيد آن واپس به سر تا كه ايمان آن زمان با خود برى چونك با ايمان روى پاينده اى تا دلش شوريده و آوردند طشت قى چه سودت دارد اى بدبخت خام ساق مي ماليد او بر پشت ساق خويشتن بر تيغ پولادى زنى آن تست اين اى برادر آن تو آن تست اين اى برادر آن تو