دفتر سوم از كتاب مثنوى
در آمدن حمزه رضى الله عنه در جنگ بى زره
اندر آخر حمزه چون در صف شدى سينه باز و تن برهنه پيش پيش خلق پرسيدند كاى عم رسول نه تو لا تلقوا بايديكم الى پس چرا تو خويش را در تهلكه چون جوان بودى و زفت و سخت زه چون شدى پير و ضعيف و منحنى لا ابالي وار با تيغ و سنان تيغ حرمت مي ندارد پير را زين نسق غمخوارگان بي خبر زين نسق غمخوارگان بي خبر بى زره سرمست در غزو آمدى در فكندى در صف شمشير خويش اى هزبر صف شكن شاه فحول تهلكه خواندى ز پيغام خدا مى در اندازى چنين در معركه تو نمي رفتى سوى صف بى زره پرده هاى لا ابالى مي زنى مي نمايى دار و گير و امتحان كى بود تمييز تيغ و تير را پند مي دادند او را از غير پند مي دادند او را از غير