دفتر سوم از كتاب مثنوى
جواب حمزه مر خلق را
گفت حمزه چونك بودم من جوان سوى مردن كس برغبت كى رود ليك از نور محمد من كنون از برون حس لشكرگاه شاه خيمه در خيمه طناب اندر طناب آنك مردن پيش چشمش تهلكه ست و آنك مردن پيش او شد فتح باب الحذر اى مرگ بينان بارعوا الصلا اى لطف بينان افرحوا هر كه يوسف ديد جان كردش فدى مرگ هر يك اى پسر همرنگ اوست پيش ترك آيينه را خوش رنگيست آنك مي ترسى ز مرگ اندر فرار روى زشت تست نه رخسار مرگ از تو رستست ار نكويست ار بدست گر بخارى خسته اى خود كشته اى دانك نبود فعل همرنگ جزا مزد مزدوران نمي ماند بكار آن همه سختى و زورست و عرق گر ترا آيد ز جايى تهمتى گر ترا آيد ز جايى تهمتى مرگ مي ديدم وداع اين جهان پيش اژدرها برهنه كى شود نيستم اين شهر فانى را زبون پر همي بينم ز نور حق سپاه شكر آنك كرد بيدارم ز خواب امر لا تلقوا بگيرد او به دست سارعوا آيد مرورا در خطاب العجل اى حشربينان سارعوا البلا اى قهربينان اترحوا هر كه گرگش ديد برگشت از هدى پيش دشمن دشمن و بر دوست دوست پيش زنگى آينه هم زنگيست آن ز خود ترسانى اى جان هوش دار جان تو همچون درخت و مرگ برگ ناخوش و خوش هر ضميرت از خودست ور حرير و قزدرى خود رشته اى هيچ خدمت نيست همرنگ عطا كان عرض وين جوهرست و پايدار وين همه سيمست و زرست و طبق كرد مظلومت دعا در محنتى كرد مظلومت دعا در محنتى