دفتر سوم از كتاب مثنوى
تشبيه دنيا كى بظاهر فراخست و بمعنى تنگ و تشبيه خواب كى خلاص است ازين تنگي
همچو گرمابه كه تفسيده بود گرچه گرمابه عريضست و طويل تا برون نايى بنگشايد دلت يا كه كفش تنگ پوشى اى غوى آن فراخى بيابان تنگ گشت هر كه ديد او مر ترا از دور گفت او نداند كه تو همچون ظالمان خواب تو آن كفش بيرون كردنست اوليا را خواب ملكست اى فلان خواب مي بينند و آنجا خواب نه خانه ى تنگ و درون جان چنگ لوك چنگ لوكم چون جنين اندر رحم گر نباشد درد زه بر مادرم مادر طبعم ز درد مرگ خويش تا چرد آن بره در صحراى سبز درد زه گر رنج آبستان بود حامله گريان ز زه كاين المناص هرچه زير چرخ هستند امهات هر يكى از درد غيرى غافل اند آنچ كوسه داند از خانه ى كسان آنچ كوسه داند از خانه ى كسان تنگ آيى جانت پخسيده شود زان تبش تنگ آيدت جان و كليل پس چه سود آمد فراخى منزلت در بيابان فراخى مي روى بر تو زندان آمد آن صحرا و دشت كو در آن صحرا چو لاله تر شكفت از برون در گلشنى جان در فغان كه زمانى جانت آزاد از تنست همچو آن اصحاب كهف اندر جهان در عدم در مي روند و باب نه كرد ويران تا كند قصر ملوك نه مهه گشتم شد اين نقلان مهم من درين زندان ميان آذرم مي كند ره تا رهد بره ز ميش هين رحم بگشا كه گشت اين بره گبز بر جنين اشكستن زندان بود و آن جنين خندان كه پيش آمد خلاص از جماد و از بهيمه وز نبات جز كسانى كه نبيه و كامل اند بلمه از خانه خودش كى داند آن بلمه از خانه خودش كى داند آن