دفتر سوم از كتاب مثنوى
پيدا شدن روح القدس بصورت آدمى بر مريم بوقت برهنگى و غسل كردن و پناه گرفتن بحق تعالي
همچو مريم گوى پيش از فوت ملك ديد مريم صورتى بس جان فزا پيش او بر رست از روى زمين از زمين بر رست خوبى بي نقاب لرزه بر اعضاى مريم اوفتاد صورتى كه يوسف ار ديدى عيان همچو گل پيشش بروييد آن ز گل گشت بي خود مريم و در بي خودى زانك عادت كرده بود آن پاك جيب چون جهان را ديد ملكى بي قرار تا به گاه مرگ حصنى باشدش از پناه حق حصارى به نديد چون بديد آن غمزه هاى عقل سوز شاه و لشكر حلقه در گوشش شده صد هزاران شاه مملوكش برق زهره نى مر زهره را تا دم زند من چگويم كه مرا در دوخته ست دود آن نارم دليلم من برو خود نباشد آفتابى را دليل سايه كى بود تا دليل او بود سايه كى بود تا دليل او بود نقش را كالعوذ بالرحمن منك جان فزايى دلربايى در خلا چون مه وخورشيد آن روح الامين آنچنان كز شرق رويد آفتاب كو برهنه بود و ترسيد از فساد دست از حيرت بريدى چو زنان چون خيالى كه بر آرد سر ز دل گفت بجهم در پناه ايزدى در هزيمت رخت بردن سوى غيب حازمانه ساخت زان حضرت حصار كه نيابد خصم راه مقصدش يورتگه نزديك آن دز برگزيد كه ازو مي شد جگرها تيردوز خسروان هوش بيهوشش شده صد هزاران بدر را داده به دق عقل كلش چون ببيند كم زند دمگهم را دمگه او سوخته ست دور از آن شه باطل ما عبروا جز كه نور آفتاب مستطيل اين بستش كع ذليل او بود اين بستش كع ذليل او بود