دفتر سوم از كتاب مثنوى
جواب گفتن عاشق عاذلان را وتهديد كنندگان را
وز ملك هم بايدم جستن ز جو بار ديگر از ملك قربان شوم پس عدم گردم عدم چون ارغنون مرگ دان آنك اتفاق امتست همچو نيلوفر برو زين طرف جو مرگ او آبست و او جوياى آب اى فسرده عاشق ننگين نمد سوى تيغ عشقش اى ننگ زنان جوى ديدى كوزه اندر جوى ريز آب كوزه چون در آب جو شود وصف او فانى شد و ذاتش بقا خويش را بر نخل او آويختم خويش را بر نخل او آويختم كل شيء هالك الا وجهه آنچ اندر وهم نايد آن شوم گويدم كه انا اليه راجعون كاب حيوانى نهان در ظلمتست همچو مستسقى حريص و مرگ جو مي خورد والله اعلم بالصواب كو ز بيم جان ز جانان مي رمد صد هزاران جان نگر دستك زنان آب را از جوى كى باشد گريز محو گردد در وى و جو او شود زين سپس نه كم شود نه بدلقا عذر آن را كه ازو بگريختم عذر آن را كه ازو بگريختم