دفتر سوم از كتاب مثنوى
رسيدن آن عاشق به معشوق خويش چون دست از جان خود بشست
همچو گويى سجده كن بر رو و سر جمله خلقان منتظر سر در هوا اين زمان اين احمق يك لخت را همچو پروانه شرر را نور ديد ليك شمع عشق چون آن شمع نيست او به ژس شمعهاى آتشيست او به ژس شمعهاى آتشيست جانب آن صدر شد با چشم تر كش بسوزد يا برآويزد ورا آن نمايد كه زمان بدبخت را احمقانه در فتاد از جان بريد روشن اندر روشن اندر روشنيست مي نمايد آتش و جمله خوشيست مي نمايد آتش و جمله خوشيست