دفتر سوم از كتاب مثنوى
عشق جالينوس برين حيات دنيا بود كى هنر او همينجا بكار مي آيد هنرى نورزيده است كى در آن بازار بكار آيد آنجا خود را به عوام يكسان مي بيند
آنچنانك گفت جالينوس راد راضيم كز من بماند نيم جان گربه مي بيند بگرد خود قطار يا عدم ديدست غير اين جهان چون جنين كش مي كشد بيرون كرم لطف رويش سوى مصدر مي كند كه اگر بيرون فتم زين شهر و كام يا درى بودى در آن شهر وخم يا چو چشمه ى سوزنى راهم بدى آن جنين هم غافلست از عالمى اونداند كن رطوباتى كه هست آنچنانك چار عنصر در جهان آب و دانه در قفص گر يافتست جانهاى انبيا بينند باغ پس ز جالينوس و عالم فارغند ور ز جالينوس اين گفت افتراست اين جواب آنكس آمد كين بگفت مرغ جانش موش شد سوراخ جو زان سبب جانش وطن ديد و قرار هم درين سوراخ بنايى گرفت هم درين سوراخ بنايى گرفت از هواى اين جهان و از مراد كه ز كون استرى بينم جهان مرغش آيس گشته بودست از مطار در عدم ناديده او حشرى نهان مي گريزد او سپس سوى شكم او مقر در پشت مادر مي كند اى عجب بينم بديده اين مقام كه نظاره كردمى اندر رحم كه ز بيرونم رحم ديده شدى همچو جالينوس او نامحرمى آن مدد از عالم بيرونيست صد مدد آرد ز شهر لامكان آن ز باغ و عرصه اى درتافتست زين قفص در وقت نقلان و فراغ همچو ماه اندر فلكها بازغند پس جوابم بهر جالينوس نيست كه نبودستش دل پر نور جفت چون شنيد از گربگان او عرجوا اندرين سوراخ دنيا موش وار درخور سوراخ دانايى گرفت درخور سوراخ دانايى گرفت