دفتر اول از كتاب مثنوى
منع كردن خرگوش از راز ايشان را
گفت هر رازى نشايد باز گفت از صفا گر دم زنى با آينه در بيان اين سه كم جنبان لبت كين سه را خصمست بسيار و عدو ور بگويى با يكى دو الوداع گر دو سه پرنده را بندى بهم مشورت دارند سرپوشيده خوب مشورت كردى پيمبر بسته سر در مثالى بسته گفتى راى را او جواب خويش بگرفتى ازو او جواب خويش بگرفتى ازو جفت طاق آيد گهى گه طاق جفت تيره گردد زود با ما آينه از ذهاب و از ذهب وز مذهبت در كمينت ايستد چون داند او كل سر جاوز الاثنين شاع بر زمين مانند محبوس از الم در كنايت با غلط افكن مشوب گفته ايشانش جواب و بي خبر تا ندانند خصم از سر پاى را وز سالش مي نبردى غير بو وز سالش مي نبردى غير بو