دفتر سوم از كتاب مثنوى
جواب گفتن مهمان ايشان را و مثل آوردن بدفع كردن حارس كشت به بانگ دف از كشت شترى را كى كوس محمودى بر پشت او زدندي
گفت اى ياران از آن ديوان نيم كودكى كو حارس كشتى بدى تا رميدى مرغ زان طبلك ز كشت چونك سلطان شاه محمود كريم با سپاهى همچو استاره ى اثير اشترى بد كو بدى حمال كوس بانگ كوس و طبل بر وى روز و شب اندر آن مزرع در آمد آن شتر عاقلى گفتش مزن طبلك كه او پيش او چه بود تبوراك تو طفل عاشقم من كشته ى قربان لا خود تبوراكست اين تهديدها اى حريفان من از آنها نيستم من چو اسماعيليانم بي حذر فارغم از طمطراق و از ريا گفت پيغامبر كه جاد فى السلف هر كه بيند مر عطا را صد عوض جمله در بازار از آن گشتند بند زر در انبانها نشسته منتظر چون ببيند كاله اى در ربح بيش چون ببيند كاله اى در ربح بيش كه ز لا حولى ضعيف آيد پيم طبلكى در دفع مرغان مي زدى كشت از مرغان بد بى خوف گشت برگذر زد آن طرف خيمه ى عظيم انبه و پيروز و صفدر ملك گير بختيى بد پيش رو همچون خروس مي زدى اندر رجوع و در طلب كودك آن طبلك بزد در حفظ بر پخته ى طبلست با آنشست خو كه كشد او طبل سلطان بيست كفل جان من نوبتگه طبل بلا پيش آنچ ديده است اين ديدها كز خيالاتى درين ره بيستم بل چو اسمعيل آزادم ز سر قل تعالوا گفت جانم را بيا بالعطيه من تيقن بالخلف زود دربازد عطا را زين غرض تا چو سود افتاد مال خود دهند تا كه سود آيد ببذل آيد مصر سرد گردد عشقش از كالاى خويش سرد گردد عشقش از كالاى خويش