دفتر سوم از كتاب مثنوى
جواب طعنه زننده در مثنوى از قصور فهم خود
اى سگ طاعن تو عو عو مي كنى اين نه آن شيرست كز وى جان برى تا قيامت مي زند قرآن ندى كه مرا افسانه مي پنداشتيد خود بديديت آنك طعنه مي زديت من كلام حقم و قايم به ذات نور خورشيدم فتاده بر شما نك منم ينبوع آن آب حيات گر چنان گند آزتان ننگيختى نه بگيرم گفت و پند آن حكيم نه بگيرم گفت و پند آن حكيم طعن قرآن را برون شو مي كنى يا ز پنجه ى قهر او ايمان برى اى گروهى جهل را گشته فدى تخم طعن و كافرى مي كاشتيد كه شما فانى و افسانه بديت قوت جان جان و ياقوت زكات ليك از خورشيد ناگشته جدا تا رهانم عاشقان را از ممات جرعه اى بر گورتان حق ريختى دل نگردانم بهر طعنى سقيم دل نگردانم بهر طعنى سقيم