دفتر سوم از كتاب مثنوى
مثل زدن در رميدن كره ى اسپ از آب خوردن به سبب شخوليدن سايسان
آنك فرمودست او اندر خطاب مي شخوليدند هر دم آن نفر آن شخوليدن به كره مي رسيد مادرش پرسيد كاى كره چرا گفت كره مي شخولند اين گروه پس دلم مي لرزد از جا مي رود گفت مادر تا جهان بودست ازين هين تو كار خويش كن اى ارجمند وقت تنگ و مي رود آب فراخ شهره كاريزيست پر آب حيات آب خضر از جوى نطق اوليا گر نبينى آب كورانه بفن چون شنيدى كاندرين جو آب هست جو فرو بر مشك آب انديش را چون گران ديدى شوى تو مستدل گر نبيند كور آب جو عيان كه ز جو اندر سبو آبى برفت زانك هر بادى مرا در مي ربود مر سفيهان را ربايد هر هوا كشتى بي لنگر آمد مرد شر كشتى بي لنگر آمد مرد شر كره و مادر همي خوردند آب بهر اسپان كه هلا هين آب خور سر همى بر داشت و از خور مي رميد مي رمى هر ساعتى زين استقا ز اتفاق بانگشان دارم شكوه ز اتفاق نعره خوفم مي رسد كارافزايان بدند اندر زمين زود كايشان ريش خود بر مي كنند پيش از آن كز هجر گردى شاخ شاخ آب كش تا بر دمد از تو نبات مي خوريم اى تشنه ى غافل بيا سوى جو آور سبو در جوى زن كور را تقليد بايد كار بست تا گران بينى تو مشك خويش را رست از تقليد خشك آنگاه دل ليك داند چون سبو بيند گران كين سبك بود و گران شد ز آب و زفت باد مي نربايدم ثقلم فزود زانك نبودشان گرانى قوى كه ز باد كژ نيابد او حذر كه ز باد كژ نيابد او حذر