دفتر سوم از كتاب مثنوى
آگاه شدن پيغامبر عليه السلام از طعن ايشان بر شماتت او
اين چنين قندى پر از زهر ار عدو با نشاط آن زهر مي كرديد نوش من نمي كردم غزا از بهر آن كين جهان جيفه ست و مردار و رخيص سگ نيم تا پرچم مرده كنم زان همي كردم صفوف جنگ چاك زان نمي برم گلوهاى بشر زان همي برم گلويى چند تا كه شما پروانه وار از جهل خويش من همي رانم شما را همچو مست آنك خود را فتحها پنداشتيد يكدگر را جد جد مي خوانديد قهر مي كرديد و اندر عين قهر قهر مي كرديد و اندر عين قهر خوش بنوشد چت حسد آيد برو مرگتان خفيه گرفته هر دو گوش تا ظفر يابم فرو گيرم جهان بر چنين مردار چون باشم حريص عيسي ام آيم كه تا زنده ش كنم تا رهانم مر شما را از هلاك تا مرا باشد كر و فر و حشر زان گلوها عالمى يابد رها پيش آتش مي كنيد اين حمله كيش از در افتادن در آتش با دو دست تخم منحوسى خود مي كاشتيد سوى اژدرها فرس مي رانديد خود شما مقهور قهر شير دهر خود شما مقهور قهر شير دهر