دفتر چهارم از كتاب مثنوى
سر آغاز
بس كس اندر نور مه منهج نديد آفتاب اعواض را كامل نمود تا كه قلب و نقد نيك آيد پديد تا كه نورش كامل آمد در زمين ليك بر قلاب مبغوضست و سخت پس عدو جان صرافست قلب انبيا با دشمنان بر مي تنند كين چراغى را كه هست او نور كار دزد و قلابست خصم نور بس روشنى بر دفتر چارم بريز هين ز چارم نور ده خورشيدوار هر كش افسانه بخواند افسانه است آب نيلست و به قبطى خون نمود دشمن اين حرف اين دم در نظر اى ضياء الحق تو ديدى حال او ديده ى غيبت چو غيبست اوستاد اين حكايت را كه نقد وقت ماست ناكسان را ترك كن بهر كسان اين حكايت گر نشد آنجا تمام اين حكايت گر نشد آنجا تمام چون برآمد آفتاب آن شد پديد لاجرم بازارها در روز بود تا بود از غبن و از حيله بعيد تاجران را رحمة للعالمين زانك ازو شد كاسد او را نقد و رخت دشمن درويش كى بود غير كلب پس ملايك رب سلم مي زنند از پف و دمهاى دزدان دور دار زين دو اى فريادرس فرياد رس كفتاب از چرخ چارم كرد خيز تا بتابد بر بلاد و بر ديار وآنك ديدش نقد خود مردانه است قوم موسى را نه خون بد آب بود شد ممثل سرنگون اندر سقر حق نمودت پاسخ افعال او كم مبادا زين جهان اين ديد و داد گر تمامش مي كنى اينجا رواست قصه را پايان بر و مخلص رسان چارمين جلدست آرش در نظام چارمين جلدست آرش در نظام