تمامى حكايت آن عاشق كه از عسس گريخت در باغى مجهول خود معشوق را در باغ يافت و عسس را از شادى دعاى خير مي كرد و مي گفت كى عسى ان تكرهوا شيا و هو خير لكم - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر چهارم از كتاب مثنوى

تمامى حكايت آن عاشق كه از عسس گريخت در باغى مجهول خود معشوق را در باغ يافت و عسس را از شادى دعاى خير مي كرد و مي گفت كى عسى ان تكرهوا شيا و هو خير لكم





  • اندر آن بوديم كان شخص از عسس
    بود اندر باغ آن صاحب جمال
    سايه ى او را نبود امكان ديد
    جز يكى لقيه كه اول از قضا
    بعد از آن چندان كه مي كوشيد او
    نه بلا به چاره بودش نه به مال
    عاشق هر پيشه اى و مطلبى
    چون بدان آسيب در جست آمدند
    چون در افكندش بجست و جوى كار
    هم بر آن بو مي تنند و مي روند
    هر كسى را هست اوميد برى
    باز در بستندش و آن درپرست
    چون درآمد خوش در آن باغ آن جوان
    مر عسس را ساخته يزدان سبب
    بيند آن معشوقه را او با چراغ
    پس قرين مي كرد از ذوق آن نفس
    كه زيان كردم عسس را از گريز
    از عوانى مر ورا آزاد كن
    سعد دارش اين جهان و آن جهان
    گرچه خوى آن عوان هست اى خدا
    گرچه خوى آن عوان هست اى خدا




  • راند اندر باغ از خوفى فرس
    كز غمش اين در عنا بد هشت سال
    هم چو عنقا وصف او را مي شنيد
    بر وى افتاد و شد او را دلربا
    خود مجالش مي نداد آن تندخو
    چشم پر و بي طمع بود آن نهال
    حق بيالود اول كارش لبى
    پيش پاشان مي نهد هر روز بند
    بعد از آن در بست كه كابين بيار
    هر دمى راجى و آيس مي شوند
    كه گشادندش در آن روزى درى
    بر همان اوميد آتش پا شدست
    خود فرو شد پا به گنجش ناگهان
    تا ز بيم او دود در باغ شب
    طالب انگشترى در جوى باغ
    با ثناى حق دعاى آن عسس
    بيست چندان سيم و زر بر وى بريز
    آنچنان كه شادم او را شاد كن
    از عوانى و سگي اش وا رهان
    كه هماره خلق را خواهد بلا
    كه هماره خلق را خواهد بلا



/ 1765