دفتر چهارم از كتاب مثنوى
سال كردن از عيسى عليه السلام كى در وجود از همه ى صعبها صعب تر چيست
گفت عيسى را يكى هشيار سر گفتش اى جان صعب تر خشم خدا گفت ازين خشم خدا چه بود امان پس عوان كه معدن اين خشم گشت چه اميدستش به رحمت جز مگر گرچه عالم را ازيشان چاره نيست چاره نبود هم جهان را از چمين چاره نبود هم جهان را از چمين چيست در هستى ز جمله صعب تر كه از آن دوزخ همى لرزد چو ما گفت ترك خشم خويش اندر زمان خشم زشتش از سبع هم در گذشت باز گردد زان صفت آن بي هنر اين سخن اندر ضلال افكندنيست ليك نبود آن چمين ماء معين ليك نبود آن چمين ماء معين