بردن پادشاه آن طبيب را بر بيمار تا حال او را ببيند - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر اول از كتاب مثنوى

بردن پادشاه آن طبيب را بر بيمار تا حال او را ببيند





  • در تصور ذات او را گنج كو
    چون حديث روى شمس الدين رسيد
    واجب آيد چونك آمد نام او
    اين نفس جان دامنم بر تافتست
    كز براى حق صحبت سالها
    تا زمين و آسمان خندان شود
    لاتكلفنى فانى فى الفنا
    كل شيء قاله غيرالمفيق
    من چه گويم يك رگم هشيار نيست
    شرح اين هجران و اين خون جگر
    قال اطعمنى فانى جائع
    صوفى ابن الوقت باشد اى رفيق
    تو مگر خود مرد صوفى نيستى
    گفتمش پوشيده خوشتر سر يار
    خوشتر آن باشد كه سر دلبران
    گفت مكشوف و برهنه بي غلول
    پرده بردار و برهنه گو كه من
    گفتم ار عريان شود او در عيان
    آرزو مي خواه ليك اندازه خواه
    آفتابى كز وى اين عالم فروخت
    آفتابى كز وى اين عالم فروخت




  • تا در آيد در تصور مثل او
    شمس چارم آسمان سر در كشيد
    شرح كردن رمزى از انعام او
    بوى پيراهان يوسف يافتست
    بازگو حالى از آن خوش حالها
    عقل و روح و ديده صد چندان شود
    كلت افهامى فلا احصى ثنا
    ان تكلف او تصلف لا يليق
    شرح آن يارى كه او را يار نيست
    اين زمان بگذار تا وقت دگر
    واعتجل فالوقت سيف قاطع
    نيست فردا گفتن از شرط طريق
    هست را از نسيه خيزد نيستى
    خود تو در ضمن حكايت گوش دار
    گفته آيد در حديث ديگران
    بازگو دفعم مده اى بوالفضول
    مي نخسپم با صنم با پيرهن
    نه تو مانى نه كنارت نه ميان
    بر نتابد كوه را يك برگ كاه
    اندكى گر پيش آيد جمله سوخت
    اندكى گر پيش آيد جمله سوخت



/ 1765