دفتر چهارم از كتاب مثنوى
گفتن آن جهود على را كرم الله وجهه كى اگر اعتماد دارى بر حافظى حق از سر اين كوشك خود را در انداز و جواب گفتن اميرالممنين او را
زانك گندم را حكيم آگهى شيخ را كه پيشوا و رهبرست امتحانش گر كنى در راه دين جرات و جهلت شود عريان و فاش گر بيايد ذره سنجد كوه را كز قياس خود ترازو مي تند چون نگنجد او به ميزان خرد امتحان هم چون تصرف دان درو چه تصرف كرد خواهد نقشها امتحانى گر بدانست و بديد چه قدر باشد خود اين صورت كه بست وسوسه ى اين امتحان چون آمدت چون چنين وسواس ديدى زود زود سجده گه را تر كن از اشك روان آن زمان كت امتحان مطلوب شد آن زمان كت امتحان مطلوب شد هيچ نفرستد به انبار كهى گر مريدى امتحان كرد او خرست هم تو گردى ممتحن اى بي يقين او برهنه كى شود زان افتتاش بر درد زان كه ترازوش اى فتى مرد حق را در ترازو مي كند پس ترازوى خرد را بر درد تو تصرف بر چنان شاهى مجو بر چنان نقاش بهر ابتلا نى كه هم نقاش آن بر وى كشيد پيش صورتها كه در علم ويست بخت بد دان كمد و گردن زدت با خدا گرد و در آ اندر سجود كاى خدا تو وا رهانم زين گمان مسجد دين تو پر خروب شد مسجد دين تو پر خروب شد