دفتر چهارم از كتاب مثنوى
شرح انما الممنون اخوة والعلماء كنفس واحدة خاصه اتحاد داود و سليمان و ساير انبيا عليهم السلام كى اگر يكى ازيشان را منكر شوى ايمان به هيچ نبى درست نباشد و اين علامت اتحادست كى يك خانه از هزاران خانه ويران كنى آن همه ويران شود و يك ديوار قايم نماند كى لانفرق بين احد منهم و العاقل يكفيه الاشارة اين خود از اشارت گذشت
گرچه بر نايد به جهد و زور تو كرده ى او كرده ى تست اى حكيم ممنان معدود ليك ايمان يكى غيرفهم و جان كه در گاو و خرست باز غيرجان و عقل آدمى جان حيوانى ندارد اتحاد گر خورد اين نان نگردد سير آن بلك اين شادى كند از مرگ او جان گرگان و سگان هر يك جداست جمع گفتم جانهاشان من به اسم هم چو آن يك نور خورشيد سما ليك يك باشد همه انوارشان چون نماند خانه ها را قاعده فرق و اشكالات آيد زين مقال فرقها بي حد بود از شخص شير ليك در وقت مثال اى خوش نظر كان دلير آخر مثال شير بود متحد نقشى ندارد اين سرا هم مثال ناقصى دست آورم شب بهر خانه چراغى مي نهند شب بهر خانه چراغى مي نهند ليك مسجد را برآرد پور تو ممنان را اتصالى دان قديم جسمشان معدود ليكن جان يكى آدمى را عقل و جانى ديگرست هست جانى در ولى آن دمى تو مجو اين اتحاد از روح باد ور كشد بار اين نگردد او گران از حسد ميرد چو بيند برگ او متحد جانهاى شيران خداست كان يكى جان صد بود نسبت به جسم صد بود نسبت بصحن خانه ها چونك برگيرى تو ديوار از ميان ممنان مانند نفس واحده زانك نبود مثل اين باشد مثال تا به شخص آدمي زاد دلير اتحاد از روى جانبازى نگر نيست مثل شير در جمله ى حدود تا كه مثلى وا نمايم من ترا تا ز حيرانى خرد را وا خرم تا به نور آن ز ظلمت مي رهند تا به نور آن ز ظلمت مي رهند