شرح انما الممنون اخوة والعلماء كنفس واحدة خاصه اتحاد داود و سليمان و ساير انبيا عليهم السلام كى اگر يكى ازيشان را منكر شوى ايمان به هيچ نبى درست نباشد و اين علامت اتحادست كى يك خانه از هزاران خانه ويران كنى آن همه ويران شود و يك ديوار قايم نماند كى لانفرق بين احد منهم و العاقل يكفيه الاشارة اين خود از اشارت گذشت - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر چهارم از كتاب مثنوى

شرح انما الممنون اخوة والعلماء كنفس واحدة خاصه اتحاد داود و سليمان و ساير انبيا عليهم السلام كى اگر يكى ازيشان را منكر شوى ايمان به هيچ نبى درست نباشد و اين علامت اتحادست كى يك خانه از هزاران خانه ويران كنى آن همه ويران شود و يك ديوار قايم نماند كى لانفرق بين احد منهم و العاقل يكفيه الاشارة اين خود از اشارت گذشت





  • آن چراغ اين تن بود نورش چو جان
    آن چراغ شش فتيله ى اين حواس
    بي خور و بي خواب نزيد نيم دم
    بي فتيل و روغنش نبود بقا
    زانك نور علتي اش مرگ جوست
    جمله حسهاى بشر هم بي بقاست
    نور حس و جان بابايان ما
    ليك مانند ستاره و ماهتاب
    آنچنان كه سوز و درد زخم كيك
    آنچنان كه عور اندر آب جست
    مي كند زنبور بر بالا طواف
    آب ذكر حق و زنبور اين زمان
    دم بخور در آب ذكر و صبر كن
    بعد از آن تو طبع آن آب صفا
    آنچنان كه از آب آن زنبور شر
    بعد از آن خواهى تو دور از آب باش
    بس كسانى كز جهان بگذشته اند
    در صفات حق صفات جمله شان
    گر ز قرآن نقل خواهى اى حرون
    محضرون معدوم نبود نيك بين
    محضرون معدوم نبود نيك بين




  • هست محتاج فتيل و اين و آن
    جملگى بر خواب و خور دارد اساس
    با خور و با خواب نزيد نيز هم
    با فتيل و روغن او هم بي وفا
    چون زيد كه روز روشن مرگ اوست
    زانك پيش نور روز حشر لاست
    نيست كلى فانى و لا چون گيا
    جمله محوند از شعاع آفتاب
    محو گردد چون در آيد مار اليك
    تا در آب از زخم زنبوران برست
    چون بر آرد سر ندارندش معاف
    هست ياد آن فلانه وان فلان
    تا رهى از فكر و وسواس كهن
    خود بگيرى جملگى سر تا به پا
    مي گريزد از تو هم گيرد حذر
    كه بسر هم طبع آبى خواجه تاش
    لا نيند و در صفات آغشته اند
    هم چو اختر پيش آن خور بي نشان
    خوان جميع هم لدينا محضرون
    تا بقاى روحها دانى يقين
    تا بقاى روحها دانى يقين



/ 1765