دفتر اول از كتاب مثنوى
عذر گفتن خرگوش
گفت خرگوش الامان عذريم هست گفت چه عذر اى قصور ابلهان مرغ بي وقتى سرت بايد بريد عذر احمق بتر از جرمش بود عذرت اى خرگوش از دانش تهى گفت اى شه ناكسى را كس شمار خاص از بهر زكات جاه خود بحر كو آبى به هر جو مي دهد كم نخواهد گشت دريا زين كرم گفت دارم من كرم بر جاى او گفت بشنو گر نباشم جاى لطف من بوقت چاشت در راه آمدم با من از بهر تو خرگوشى دگر شيرى اندر راه قصد بنده كرد گفتمش ما بنده شاهنشهيم گفت شاهنشه كى باشد شرم دار هم ترا و هم شهت را بر درم گفتمش بگذار تا بار دگر گفت همره را گرو نه پيش من لابه كرديمش بسى سودى نكرد لابه كرديمش بسى سودى نكرد گر دهد عفو خداونديت دست اين زمان آيند در پيش شهان عذر احمق را نمي شايد شنيد عذر نادان زهر هر دانش بود من نه خرگوشم كه در گوشم نهى عذر استم ديده اى را گوش دار گمرهى را تو مران از راه خود هر خسى را بر سر و رو مي نهد از كرم دريا نگردد بيش و كم جامه ى هر كس برم بالاى او سر نهادم پيش اژدرهاى عنف با رفيق خود سوى شاه آمدم جفت و همره كرده بودند آن نفر قصد هر دو همره آينده كرد خواجه تاشان كه آن درگهيم پيش من تو ياد هر ناكس ميار گر تو با يارت بگرديد از درم روى شه بينم برم از تو خبر ور نه قربانى تو اندر كيش من يار من بستد مرا بگذاشت فرد يار من بستد مرا بگذاشت فرد