دفتر چهارم از كتاب مثنوى
تفسير اين حديث كى مثل امتى كمثل سفينة نوح من تمسك بها نجا و من تخلف عنها غرق
بهر اين فرمود پيغامبر كه من ما و اصحابم چو آن كشتى نوح چونك با شيخى تو دور از زشتيى در پناه جان جان بخشى توى مسكل از پيغامبر ايام خويش گرچه شيرى چون روى ره بي دليل هين مپر الا كه با پرهاى شيخ يك زمانى موج لطفش بال تست قهر او را ضد لطفش كم شمر يك زمان چون خاك سبزت مي كند جسم عارف را دهد وصف جماد ليك او بيند نبيند غير او مغز را خالى كن از انكار يار تا بيابى بوى خلد از يار من در صف معراجيان گر بيستى نه چو معراج زمينى تا قمر نه چو معراج بخارى تا سما خوش براقى گشت خنگ نيستى كوه و درياها سمش مس مي كند پا بكش در كشتى و مي رو روان پا بكش در كشتى و مي رو روان هم چو كشتي ام به طوفان زمن هر كه دست اندر زند يابد فتوح روز و شب سيارى و در كشتيى كشتى اندر خفته اى ره مي روى تكيه كم كن بر فن و بر كام خويش خويش بين و در ضلالى و ذليل تا ببينى عون و لشكرهاى شيخ آتش قهرش دمى حمال تست اتحاد هر دو بين اندر اثر يك زمان پر باد و گبزت مي كند تا برو رويد گل و نسرين شاد جز به مغز پاك ندهد خلد بو تا كه ريحان يابد از گلزار يار چون محمد بوى رحمن از يمن چون براقت بر كشاند نيستى بلك چون معراج كلكى تا شكر بل چو معراج جنينى تا نهى سوى هستى آردت گر نيستى تا جهان حس را پس مي كند چون سوى معشوق جان جان روان چون سوى معشوق جان جان روان