قصه ى هديه فرستادن بلقيس از شهر سبا سوى سليمان عليه السلام - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر چهارم از كتاب مثنوى

قصه ى هديه فرستادن بلقيس از شهر سبا سوى سليمان عليه السلام





  • هديه ى بلقيس چل استر بدست
    چون به صحراى سليمانى رسيد
    بر سر زر تا چهل منزل براند
    بارها گفتند زر را وا بريم
    عرصه اى كش خاك زر ده دهيست
    اى ببرده عقل هديه تا اله
    چون كساد هديه آنجا شد پديد
    باز گفتند ار كساد و ار روا
    گر زر و گر خاك ما را بردنيست
    گر بفرمايند كه واپس بريد
    خنده ش آمد چون سليمان آن بديد
    من نمي گويم مرا هديه دهيد
    كه مرا از غيب نادر هديه هاست
    مي پرستيد اخترى كو زر كند
    مي پرستيد آفتاب چرخ را
    آفتاب از امر حق طباخ ماست
    آفتابت گر بگيرد چون كنى
    نه به درگاه خدا آرى صداع
    گر كشندت نيم شب خورشيد كو
    حادثات اغلب به شب واقع شود
    حادثات اغلب به شب واقع شود




  • بار آنها جمله خشت زر بدست
    فرش آن را جمله زر پخته ديد
    تا كه زر را در نظر آبى نماند
    سوى مخزن ما چه بيگار اندريم
    زر به هديه بردن آنجا ابلهيست
    عقل آنجا كمترست از خاك راه
    شرمساريشان همى واپس كشيد
    چيست بر ما بنده فرمانيم ما
    امر فرمان ده به جا آوردنيست
    هم به فرمان تحفه را باز آوريد
    كز شما من كى طلب كردم ثريد
    بلك گفتم لايق هديه شويد
    كه بشر آن را نيارد نيز خواست
    رو باو آريد كو اختر كند
    خوار كرده جان عالي نرخ را
    ابلهى باشد كه گوييم او خداست
    آن سياهى زو تو چون بيرون كنى
    كه سياهى را ببر وا ده شعاع
    تا بنالى يا امان خواهى ازو
    وان زمان معبود تو غايب بود
    وان زمان معبود تو غايب بود



/ 1765