دفتر چهارم از كتاب مثنوى
بازگردانيدن سليمان عليه السلام رسولان بلقيس را به آن هديه ها كى آورده بودند سوى بلقيس و دعوت كردن بلقيس را به ايمان و ترك آفتاب پرستي
باز گرديد اى رسولان خجل اين زر من بر سر آن زر نهيد فرج استر لايق حلقه ى زرست كه نظرگاه خداوندست آن كو نظرگاه شعاع آفتاب از گرفت من ز جان اسپر كنيد مرغ فتنه دانه بر بامست او چون به دانه داد او دل را به جان آن نظرها كه به دانه مي كند دانه گويد گر تو مي دزدى نظر چون كشيدت آن نظر اندر پيم چون كشيدت آن نظر اندر پيم زر شما را دل به من آريد دل كورى تن فرج استر را دهيد زر عاشق روى زرد اصفرست كز نظرانداز خورشيدست كان كو نظرگاه خداوند لباب گرچه اكنون هم گرفتار منيد پر گشاده بسته ى دامست او ناگرفته مر ورا بگرفته دان آن گره دان كو به پا برمي زند من همى دزدم ز تو صبر و مقر پس بدانى كز تو من غافل نيم پس بدانى كز تو من غافل نيم