دفتر چهارم از كتاب مثنوى
دلدارى كردن و نواختن سليمان عليه السلام مر آن رسولان را و دفع وحشت و آزار از دل ايشان و عذر قبول ناكردن هديه شرح كردن با ايشان
تا ببينى كين جهان چاهيست تنگ تا بگويد چون ز چاه آيى به بام هست در چاه انژاسات نظر وقت بازى كودكان را ز اختلال عارفانش كيمياگر گشته اند عارفانش كيمياگر گشته اند يوسفانه آن رسن آرى به چنگ جان كه يا بشراى هذا لى غلام كمترين آنك نمايد سنگ زر مي نمايد آن خزفها زر و مال تا كه شد كانها بر ايشان نژند تا كه شد كانها بر ايشان نژند