دفتر چهارم از كتاب مثنوى
تهديد فرستادن سليمان عليه السلام پيش بلقيس كى اصرار مينديش بر شرك و تاخير مكن
نقش اگر خود نقش سلطان يا غنيست زينت او از براى ديگران اى تو در بيگار خود را باخته تو به هر صورت كه آيى بيستى يك زمان تنها بمانى تو ز خلق اين تو كى باشى كه تو آن اوحدى مرغ خويشى صيد خويشى دام خويش جوهر آن باشد كه قايم با خودست گر تو آدم زاده اى چون او نشين چيست اندر خم كه اندر نهر نيست اين جهان خمست و دل چون جوى آب اين جهان خمست و دل چون جوى آب صورتست از جان خود بى چاشنيست باز كرده بيهده چشم و دهان ديگران را تو ز خود نشناخته كه منم اين والله آن تو نيستى در غم و انديشه مانى تا به حلق كه خوش و زيبا و سرمست خودى صدر خويشى فرش خويشى بام خويش آن عرض باشد كه فرع او شدست جمله ذريات را در خود ببين چيست اندر خانه كه اندر شهر نيست اين جهان حجره ست و دل شهر عجاب اين جهان حجره ست و دل شهر عجاب